همانطور كه مىدانيم بسيارى از زنان جوان و غير جوان، شوهران خود را در اثر شهادت، فوت و يا طلاق از دست دادهاند و در تنهايى و بىپناهى به سر میبرند. اينان، در بسيارى موارد احساس نا امنى روحى و خلا عاطفى دارند. نياز مادى و مسائل اقتصادى همچون كابوسى در جلوى چشم برخى از آنها رفت و آمد مىكند. اينها انسانند و انسان داراى غريزه جنسى است كه بايد تامين شود. در مورد اينگونه زنان چه بايد كرد؟ نيازهاى مادى و اقتصادى برخى آنان را چگونه بايد تامين كرد؟ آيا بايد مورد بىمهرى جامعه و اطرافيان باشند و يا اينكه بايد برايشان چارهاى انديشيد؟ قبل از ورود به چون و چراى قضيه مناسب است به نامه خانمى توجه فرماييد: خانم جوانى هستم كه دو فرزند دارم. شوهرم چند سال پيش در يك حادثه رانندگى فوت شده است. بعد از فوت همسرم به خاطر تربيت و رسيدگى به بچههايم مىخواستم اصلا ازدواج نكنم تا اينكه اخيرا مردى به خواستگاريم آمده. وقتى از من جواب منفى شنيد و دليلم را براى او گفتم، گفت: حاضر است فرزندانم را به فرزندى خود قبول كند. او گفت: مىخواهم سرپرستى كودكان بىپدرى را برعهده بگيرم و در تعليم و تربيت آنان كمك كنم... با شنيدن حرفهاى او حالا چندان مخالف ازدواج با او نيستم اما افكارم مانع ازدواجم مىشود... فكر مىكنم مردم سرزنشم خواهند كرد و براى من زشت است كه دوباره ازدواج كنم. فكر مىكنم شوهرم ناراحت مىشود، چون واقعا شوهر با محبتى بود... فكر مىكنم كه پدر بزرگ و مادر بزرگ بچههايم از من گلهمند مىشوند كه چرا بعد از پسرشان شخص ديگرى را به شوهرى پذيرفتهام و ديگر با من رفت و آمد نمىكنند
اما از طرفى ديگر به داشتن شوهر بامحبتى كه مرا درك كند، احساس نياز مىكنم و مىترسم كه بدون شوهر به انحراف بيفتم... علاوه بر اين مىبينم كه دختر و پسرم هر كدام بزرگ مىشوند و ازدواج مىكنند و براى خود تشكيل زندگى مىدهند، آن وقت من مىمانم و پيرى و تنهايى و بى پناهى.
با دقت در نامه اين خواهر تيزبين، واقعبين و دورانديش در مىيابيم كه اين، مشكل بسيارى از زنانى است كه شوهر خود را به شكلى از دست دادهاند. با تامل در زندگى و افكار اينگونه افراد مىتوان دريافت كه علت گريز آنها از ازدواج مجدد چند چيز است:
1.ناراحت شدن روح شوهر از دست رفته.
2.گلايه فاميل شوهر و حرف مردم
3.سرنوشت فرزندان.
آنچه مسلم است اين است كه رواياتى كه تشويق به ازدواج كرده و از ترك آن مذمت مىكند، شامل اين گروه از زنان نيز مىشود، زيرا اينها علاوه بر دارا بودن غريزه جنسى، وجودى عاطفى داشته و نيازمند محبت و پشتوانه مىباشند. زن بخاطر نياز روحى و اقتصادى خود، ناچار از داشتن پناهگاهى است و نياز به آرامش روحى ـ ولو موقت ـ امرى غير قابل اجتناب است.
چه بسا زنان ثروتمند و شوهر از دست دادهاى باشند كه بخاطر نياز روحى و جنسى خود به گناه و انحراف افتاده و حيثيت خود و جامعه را لكهدار كردهاند. بنابراين موانع فوق و پندارهاى موهوم نمىتوانند سبب ترك ازدواج براى اين گروه از زنان و كور كردن يك نياز روحى باشد، چون هر چه سن بالا رود، اگرچه نياز جنسى افت مىكند، اما نياز روحى افزايش مىيابد.
از اينكه بعضى مىگويند اگر ازدواج كنيم روح شوهرمان ناراحت مىشود، سخت در اشتباهند. چون عقد ازدواج آنها با همسرشان، پيمانى بود كه با فوت او، گسسته شد و اكنون از نظر شرعى تعهدى در اين خصوص بين آنها نيست و ثانيا اگر او در زمان حياتش همسرش را دوست مىداشت و به آسايش و آرامش او همت داشت، بطور قطع بعد از فوتش هم به آرامش او مىانديشد و از ازدواجى كه مايه انس و راحتى وى شود، خشنود خواهد شد، همانگونه كه از انحراف و فسادش دلگير و ناراحت خواهد شد.
مانع ديگر گلايه و نارضايتى فاميل شوهر است. در حالى كه بطور قطع سلامت روحى و اخلاقى زن، خواست آنان است. پدر و مادر بصير و عاقل آن زمان كه پسر خود را از دست مىدهند، بايد به همسرش توصيه كنند كه بعد از پايان عدهاش اگر مورد مناسبى را پيدا كرد، حتما ازدواج كند و خود را از تنهايى نجات دهد. اگر دختر خودشان همسرش را از دست مىداد آيا حاضر بودند كه مانع ازدواج او شوند؟
از طرف ديگر سرزنش مردم بىمنطق و ناآشناى با اسلام و بىخبر از نياز روحى يك زن همسر از دست داده، قابل اعتنا نيست. رضايت خدا و آرامش انسان بر همه چيز مقدم است.
فرزندانى كه خود بزرگ شده و احيانا تشكيل خانواده دادهاند. بايد بدانند كه جمله" نمىتوانيم كسى را جاى پدر يا مادر خود ببينيم" جملهاى است احساسى و دور از تعقل و انديشه.
نظرات